خانم حسنی (همان حسنی مکتوب که به مکتب هم نمی‌رفت که البته این‌جا، من باشم) بعد از یک سال و دیرتر از اکثر دوستان و هم‌کلاسی‌هایش، به کلاس رانندگی می‌رود.
او نمی‌دانست که راندن خوش می‌گذرد، وگرنه زودتر اقدام می‌کرد.
خانم حسنی و مربیش، خانم. گ -که خانم قدری هم بود- در همان دو روز اول در خیابان متلک‌های زیادی شنیدند، آنقدری که خانم حسنی ترجیح داد به‌جای شمردن آن‌ها، بر رانندگی خود تمرکز کند. خانم حسنی با خودش فکر کرد که دلش برای متلک‌اندازنده‌ها می‌سوزد و با آن‌ها غریبه است و بنظرش منطقی نیست که به او و مربیش تیکه بیندازند، اما حرص نمی‌خورد. خانم حسنی به خانم. گ می‌گوید: "فکر می‌کردم فرهنگش جا افتاده باشد." خانم. گ، در حالی که به‌زعم خانم حسنی، مقصود کلام را دریافته بود، پرسید: "فرهنگ چی؟" خانم حسنی پاسخ داد: " این که یه خانم رانندگی کنه." خانم حسنی که معلوم بود دلش پر است -چراکه در متلک‌های قبلی بهش بر می‌خورد و پیش خودش جوابشان را می‌داد- خندید و گفت: "تازه الان خوب شده. البته این آخر خوب‌بودنشه، دیگه بهتر نمی‌شه‌. پدری که اینطور فکر می‌کنه، پسرشم اینطوری تربیت می‌شه و برو تا آخر."
بعد از این مصاحبت، خانم. گ با خانم حسنی با ملاطفت و حمایتگری بیشتری رفتار کرد. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تور های لحظه آخری Evelyn دلنوشته ها جن چیست بانک اطلاعاتی تولید کنندگان ایران در راستای جهش تولید موسسه خیریه أبـرار زنجان فناوری سقز سیرتا پیاز gouwudaohangye